باورش سخت است اما وقتي حرف از پرواز به ميان ميآيد، همهچيز تغيير ميكند. نرمش كلامش كاسته ميشود، شوق پرواز در چشمانش موج ميزند و در هيبت يك خلبان ارتشي صحبت ميكند. حجتالاسلام سيدنورالدين حسيني، اصالتا از عشاير ايل قشقايي شيراز است و روحاني زاده. قرار بود سيدنورالدين نيز مانند پدر روحاني بشود. سال 53طلبه شد اما اتفاقي رخ داد كه طلبه جوان پايش به پادگان هوانيروز باز شد! در ادامه، ماجراي زندگي تنها روحاني خلبان را از زبان خود ايشان ميخوانيم.
- اول خلبان بوديد يا طلبه؟
اول طلبه شدم. سال 53.
- چه اتفاقي باعث شد كه شما به خلبان شدن فكر كنيد؟
علاقه و شوق به پرواز از كودكي در وجودم ريشه دوانده بود. آن قديمها و حتي الان هم اگر از بچههاي پشت ميز و نيمكتها، بپرسيد ميخواهيد در آينده چكاره شويد؟ اغلبشان ميگويند ميخواهند خلبان شوند. اين را ميگويند. اما يادشان ميرود. وقتي كه قد كشيدند و بزرگتر شدند در مقابل هزاران شغل قرار ميگيرند كه وارد شدن به آن خيلي آسانتر از خلباني است اما علاقه به خلباني و پرواز در من كمي بيشتر از بقيه همكلاسيهايم بود. شوق به پرواز در نوجواني و جواني در من شعلهورتر شد.
- پس چرا اول طلبه شديد؟
من روحانيزادهام. پدرم روحاني بود. الان هر دو پسرم هم روحاني هستند. طلبگي و روحانيت، نخستين خواسته و نخستين مسيري است كه در زندگي انتخابش ميكنيم. سال 53وقتي وارد حوزه علميه شدم همه در تكاپو بودند. قبل از انقلاب بود و رژيم طاغوت اصلا دل خوشي از طلبهها و روحانيون نداشت. با وجود اين، مسير اوليه زندگي من مشخص بود؛ طلبه شدن و ملبس شدن به لباس مقدس روحانيت؛ اين شد كه اول طلبه شدم.
- چطور وارد پيشه خلباني شديد؟
يك سال و نيم در حوزه تحصيل كردم اما هنوز در دلم شوق پرواز و خلباني وجود داشت. يادم هست يك روز داشتم از جلوي يك دكه روزنامهفروشي رد ميشدم كه آگهي فراخوان استخدام نيروي هوايي هوانيروز ارتش مرا ميخكوب كرد؛ آگهي استخدام خلبان. تعلل نكردم. يك فرم گرفتم، پر كردم و فرستادم به آدرس هوانيروز. آن موقع ميخواستم تنها كاري كرده باشم كه دلخوش باشم و بگويم قدمي براي رسيدن به آرزوهايم برداشتهام. آنقدرها جدياش نگرفتم. همانطور كه فرم را داشتم پر ميكردم با خود ميگفتم به اين آسانيها كه نميشود خلبان شد. مدتي گذشت كه قضيه جدي شد. زماني كه جواب آن فرم آمد كه من ميتوانم در آزمون ورودي نيروي هوايي ارتش شركت كنم! 2ماه بعد در آزمون خلباني شركت كردم. قبول شدم و بايد براي طي كردن مراحل مقدماتي به اصفهان ميرفتم.
3ماه بعد به اصفهان رفتم؛ به دانشگاه خلباني. آن موقع نميدانستم وقتي كسي در آزمون مقدماتي شركت كند و قبول شود ديگر خارج شدنش از نيروي هوايي دست خودش نيست. جوان بودم و دنيا را با نگاه خودم ترسيم ميكردم. پيش خودم فكر ميكردم حالا وارد ميشوم. مدرك ميگيرم. 4تا دور هم با هواپيما ميزنم و برميگردم سر درس و مشقم اما اينگونه نبود. وقتي پدرم آمد پشت در پادگان به ملاقاتيام، ديگر كار از كار گذشته بود.
- چه اتفاقي افتاده بود؟
انگار كه خدا ميخواست. در تمام آزمونهاي كتبي، عملي و پزشكي نمره قبولي كسب كردم. ديگر يك سالي گذشته بود و من گواهينامه مقدماتي پرواز را كسب كرده بودم. به آرزويم رسيدم با هليكوپتر كبرا پرواز كردم. سپس دورههاي آموزشي بعدي پرواز آغاز شد. ديگر نميخواستم ادامه بدهم اما گفتند يا ميماني يا يك ميليون و 400هزار تومان غرامت ميدهي! آن موقع اگر كل زندگيمان را ميفروختم 50هزار تومان هم نميشد. مجبور شدم بمانم اما ماندنم با يك مشكل بزرگ روبهرو شد.
- چه مشكلي؟
پدرم بسيار ناراحت بود. ميگفت نميخواهد من به شاه خدمت كنم. خودم هم به هيچ عنوان نميخواستم يك قدم هم براي آن از خدا بيخبر بردارم. ميگفت: «برگرد. تحصيلات حوزوي را ادامه بده و ملبس شو، به مردم و دينات خدمت كن نه به طاغوت.» دلم نميآمد به پدرم بگويم كه در چه مخمصهاي افتادهام. ميدانستم اگر بداند بهخاطر مبلغ سنگين غرامت مجبورم بمانم غصه ميخورد. به او نگفتم اما عوضش قول دادم. گفتم ميمانم اما يك روز هم به شاه خدمت نميكنم! من برخلاف همدورههايم از دانشگاه خلباني اصفهان فارغالتحصيل نشدم و براي خدمت به پادگانها نرفتم! ماندم در دانشگاه و ادامه تحصيل دادم. 4سال. تا زماني كه توانستم مدرك استاد خلباني را كسب كنم. اينطور شد كه من در زمان طاغوت يك روز هم به شاه خدمت نكردم. يك دانشجو بودم نه يك خلبان در خدمت شاه.
- بعد از 4سال چطور؟
4سال بعد خوشبختانه نزديك به پيروزي انقلاب اسلامي بود كه دانشگاه را ترك كردم و به پدرم و انقلابيون پيوستم. سال 58موقعيتي پيش آمد كه به تحصيلات حوزوي بپردازم. دنبال اين بودم كه هر طور كه شده از ارتش خارج شوم و به توصيه پدرم براي هميشه ملبس شوم. موضوع را با پدرم در ميان گذاشتم كه عصباني شد و گفت: «براي چه ميخواهي از كارت دست بكشي!؟ حالا كه وقت خدمت به اين مردم و رهبر انقلاب است ميخواهي پا پس بكشي. برو و به خدمتات در ارتش ادامه بده!» به او گفتم: «آخر پدر جان چطور ميتوانم در دولباس خدمت كنم؟» در جوابم گفت: «ما اولاد رسول(ص) هستيم. اجدادمان، هم پيشوايان مردم بودند و هم به وقت احتياج، فرمانده لشكر بودند، كشاورز و باغبان بودند، چوپان بودند، بنا، نانوا و... آنها تبليغ دين خدا را شغل نميدانستند بلكه وظيفه ميدانستند. حالا شغل تو خلباني است، وظيفه و تكليفات هم تبليغ دين اسلام.» حرفهاي پدرم تكليفم را مشخص كرد.سخت بود اما مسير زندگيام را پيدا كردم. ديگر ميتوانستم هم خلبان باشم و هم طلبه؛ خدمت در 2لباس متفاوت اما مورد علاقه.
- اولين پرواز عملياتيتان كي بود؟
درست يك سال بعد از حرفهاي پدرم، رژيم بعث عراق به خاك كشورمان حمله كرد، از غرب و جنوب. آن موقع هم خلبان هليكوپتر كبراي ارتش بودم و همطلبه حوزه. در نخستين ماموريت جنگي به كردستان اعزام شدم. بعثيها با يك نيروي پياده عظيم آمده بودند تا نزديكي مرز و قصد يك حمله گسترده داشتند. اين در حالي بود كه دشمن همزمان به جنوب كشور نيز حملهور شده بود. ماموريت ما اين بود كه با 2فروند هليكوپتر 214موشكزن از طريق مرز مهران وارد خاك عراق شويم. ما بايد خودمان را به منطقه ماهوت عراق ميرسانديم. لشكر پياده عراق در يك دره به عمق 30متر داشتند پيشروي ميكردند. هدف ما منهدم كردن انبار آذوقه، مهمات و امكانات مخابراتي آنان بود. همه اين مواضع درست پشت لشكر پياده عراق قرار داشت؛ يعني ما بايد از روي اين لشكر چند هزار نفري زرهي و تا گلو مسلح عبور ميكرديم تا به مواضع مورد نظر برسيم رسيدن به اين مواضع كار آسانتري بود چون كه ما ميتوانستيم از پشت دره برويم به انبار مهمات برسيم اما مشكل اصلي زماني بود كه عراقيها ما را در نزديكي مواضعشان رويت ميكردند و از آن سختتر زمان بازگشت از آن منطقه، بعد از منهدم كردن هدف بود. من به همراه سرهنگ خلبان عليزاده هدايت 2فروند هليكوپتر عملياتي را بهعهده گرفتيم. از همان لحظهاي كه اين عمليات آغاز شد عهد كرديم هر طور كه شده ماموريت را به نحو احسن انجام دهيم.
موشكهاي آن موقع 4كيلومتر بيشتر برد نداشت. به همينخاطر براي منهدم كردن يك هدف بايد تا آنجا كه ميشد به آن موضع نزديك ميشديم. فرصت موشكاندازي با هليكوپتر بسيار اندك است؛ اين بهخاطر شعاع ثابتي است كه موشكها با هدف مورد نظر دارند. در يك موقعيت چند ثانيه موشك انداز فرصت دارد كار را تمام كند اگر نتوانست، هليكوپتر بايد هدف را دور بزند تا دوباره در يك شعاع مشابه قرار بگيريد و دوباره موشك انداز شانساش را امتحان كند. ما در آن عمليات 2بار هدف را دور زديم تا توانستيم بهطور كلي مواضع دشمن را از بين ببريم. بعد از اين انفجارها، ضدهواييهاي لشكر پياده عراق روشن شد. قبل از رفتن به اين ماموريت ميدانستيم كه احتمال بازگشت از اين عمليات بسيار كم است. به خدا توكل كرديم و از روي تيربارهاي دشمن عبور كرديم. نزديكهاي مرز بوديم كه متوجه شديم هيچكدام از آمپرهاي جنگنده كار نميكند. خوشبختانه ملخ هليكوپتر مثل ساعت كار ميكرد. بايد هر چه زودتر فرود ميآمديم. به اجبار در نزديكي خاك وطن مان در يك منطقه جلگهاي فرود آمديم. با فرود آمدن ما عدهاي مسلح با لباس خاكي به سمتمان آمدند. پيش خودمان گفتيم اسير شديم. اما وقتي نزديكتر آمدند ديديم از نيروهاي خودي هستند. بچههاي بسيجي بودند. موقعي كه از هليكوپتر خارج شديم، حيرت زده شديم. شايد صدها گلوله ضدهوايي هليكوپتر را آبكش كرده بود. لباسهاي مان هم سوراخ شده بود، بدنه هليكوپتر جاي سالم نداشت. چند تير بالاي سر من و همكارم اصابت كرده بود درست در چند سانتيمتري اما با وجود اين ما در سلامت كامل بوديم. حتي يك قطره بنزين و روغن هيدروليك نشتي نداشت. نزديك به 600تير ضدهوايي به هليكوپتر اصابت كرده بود اما تمام مخزنهاي حياتي جنگنده سالم بود!
- در دوران دفاعمقدس در چه عملياتهايي حضور داشتيد؟
خلبانان هليكوپتر در اكثر عملياتهاي جنگي پيشقراولهاي لشكر بودند. به همينخاطر در بيشتر عملياتها از فتحالمبين و فتحالفتوح گرفته تا بيتالمقدس و شكستحصر آبادان حضور داشتم. البته عملياتهاي هوانيروز با پايان جنگ خاتمه نيافت به فرموده امام(ره) جنگ براي هوانيروز هيچوقت تمام نشد. ما بعد از جنگ هم بارها در عملياتهاي جنوب كشور حضور يافتيم براي مقابله با اشرار. از سال 54تا سال 84يعني بهمدت 30سال خدمت حدودا 2هزار ساعت پرواز داشتم با هليكوپترهاي كبرا، 214و....
- چطور همزمان در 2لباس خلباني و روحانيت خدمت كرديد؟ سخت نبود؟
از سال 61به بعد من ملبس شدم به لباس روحانيت. خدمت كردن با 2لباس كه يكي تحركدار بود و ديگري انساني با وقار و با متانت ميطلبيد، چرا، سخت بود. هميشه سعي كردم در هر دو لباس همانطور كه پسنديده است رفتار و خدمت كنم. هنگام عملياتهاي پروازي لباس خلباني به تن ميكردم و وقتي كارم تمام ميشد ملبس به لباس روحانيت ميشدم. در اوقات فراغت از كار، به تحصيل علوم حوزوي ميپرداختم و تبليغات و فعاليتهاي مذهبي.
- ساعت كاريتان در روز چقدر بود؟
يك خلبان ارتشي تقريبا تمام وقت بايد حاضر و آماده باشد. مخصوصا زماني كه در جنگ باشيم. البته اين براي نيروهاي هوايي ارتش خيلي تفاوت ندارد آمادهباشها هميشگي است حتي در زمان صلح. به هر حال 8سال از دوران خدمتم در جنگ گذشت. بعد هم ملبس شدم به لباس روحانيت. اين يعني كار تمام وقت. 24ساعت در شبانهروز برايم وقت كمي بود(خنده).
- خانوادهتان چطور با اين مسئله كنار ميآمدند؟
من واقعا به اين جمله اعتقاد دارم كه ميگويند:«پشت هر مرد موفقي يك زن موفق ايستاده است». در مورد من كه اينطور بود و در تمام سالهايي كه تمام وقت مشغول بهكار بودم، همسرم بار نگهداري از فرزندان را به دوش ميكشيد. او زن مهربان و فداكاري بود. 7فرزندمان را همانطور كه ميخواستم تربيت كرد اما متأسفانه 5سال پيش درست زماني كه بچههايمان از آب و گل در آمده بودند و بازنشسته شده بودم بهخاطر بيماري ما را براي هميشه تنها گذاشت.
- درآمدتان چقدر است؟ با توجه به اينكه 7فرزند داريد آيا درآمدتان كفاف ميدهد؟
درآمدم يك حقوق بازنشستگي ارتش است. از نظر درآمدي اگر حساب كنيد من تنها يك شغل دارم آن هم خلباني است. لباس روحانيت لباس خدمت به مردم است. به هرحال ما يك خانواده بزرگ هستيم و مشكلات و دغدغههاي مالي هميشه بوده و هست. مال و ماديات، اسباب زندگياند. نبايد آنقدر به آن ميدان بدهيم كه بشوند اسباب زحمت. اين روزها همه از مشكلات و محدوديتهاي مالي حرف ميزنند. نميخواهم بگويم اين چيزها در جامعه ما وجود ندارد، هست اما اگر كلاه خودمان را قاضي كنيم و از نگاه قناعت و اسباب زندگي به مال دنيا نگاه كنيم ميبينيم خيلي از مشكلات ماليمان برميگردد به قناعتي كه آن را فراموش كردهايم. با آدمهاي زيادي برخورد ميكنم كه مرتب از نداري و فقر و فشار شكوه دارند اما وقتي با آنها بيشتر آشنا ميشوم، ميبينم امكانات زندگيشان واقعا آنقدرها هم بد نيست كه اينگونه ناله سر ميدهند. متأسفانه اين عادت و اين شيوهاي كه رايج شده بسيار بد است كه رقابتها و مقايسهها تنها با عيار مال و ثروت اندازهگيري ميشود. آدميزاد سيري ناپذير است. حرص و آز در وجودش هست، نبايد اين حس افسارگسيخته شود. اگر سيريناپذيري را به حال خودش بگذاريم و رهايش كنيم، كرهماه و كره زمين را كف دستمان بگذارند بازهم با حرص و طمع به كرات ديگر نگاه ميكنيم! اصل، زندگي با عزت و با آرامش است. هر چه از متعلقات بيجا و تجملات دور باشيم آرامش در زندگي هم بيشتر ميشود. من و خانوادهام هميشه تلاش ميكنيم با قناعت زندگي كنيم. قناعت خيلي از مشكلات مالي را مرتفع ميسازد.
- معافيتهاي دنيوي
روحاني خلبان حاج آقا حسيني، انسان با مناعت طبعي است. در خلال گفتوگويمان بسيارمحتاط بودند تنها به اين خاطر كه مبادا از خود تعريف و تمجيدي كرده باشند. اين بود كه كمتر از سجاياي اخلاقي و خاص ايشان دستگيرم شد. به همينخاطر گفتوگوي بسيار كوتاهي با پسر ايشان داشتم كه خيلي از گرههاي اين مصاحبه گشوده شد. بد نيست با اين گفتوگوي كوتاه و خواندني، اين گزارش خاتمه يابد.
حجتالاسلام سيدابوالفضل حسيني، خاطرهاي از پدرشان برايمان بازگو ميكنند؛ خاطرهاي كه در ذهنشان با تصوير پدر حك شده است. سيد ابوالفضل كه اين روزها دكتري فلسفه و كلام است و استاد دانشگاه، از سختيهاي دوران تحصيل و رهنمودهاي پدر ميگويد:«اين خاطره برميگردد، به 5سال پيش. زماني كه در آزمون هيأت علمي دانشگاهها قبول شده بودم و ماجراي مشغول بهكار شدنم در يكي از دانشگاههاي اصفهان. آن زمان كارشناسي ارشدم را تمام كرده بودم و براي كنكور دكتري ميخواندم. مدام در حال تحصيل بودم و خدمت سربازي نرفته بودم. گفتم انشاءالله بعد از اخذ مدرك دكتري، زكات عمرمان را پرداخت خواهيم كرد. آن سال در آزمون دكتري قبول نشدم و دانشگاه از من كارت پايان خدمت خواست. يك مهلت چند ماهه تعيين كرد. اگر اين موضوع خدمت حل نميشد من بيكار ميشدم. ابوي بنده جانباز 53درصد است. ايثارگر هم هستند. با اين امتيازها ميتوانند 3پسر را از خدمت سربازي معاف كنند. ما 2برادريم. برادر بزرگم رفت خدمت! من ماندم. اين را هم بگويم كه پدرم حتي كارت جانبازي هم نگرفته! اصلا دنبال تشكيل پرونده جانبازي نرفته. كمتر كسي ميداند او جانباز است. از هيچ مزايايي استفاده نميكند الا بيمه درماني جانبازان، آن هم به اجبار. چون ارتشي بوده و در ارتش برايش پرونده مجروحيت تشكيل شده است، به همينخاطر ناگزير تخفيفهايي در بيمه درمانيمان لحاظ ميشود كه اگر پدرم ميتوانست حتما اين امتياز را هم نميگرفت. الان به شما نگفتند كه جانباز هستند اگر هم بپرسيد چرا دنبال پرونده جانبازي نرفتهايد، در جواب ميگويند: «وقت نكردم، در اسرع وقت ميروم!» حتي بهخود ما هم اين جواب را ميدهند. خلاصه پدرم با چند نسخه و تنها با مدارك ايثارگري ميتوانست مرا از خدمت معاف كند اما اين كار را نكرد! و من رفتم خدمت سربازي و از دانشگاه اخراج شدم. پدر در جواب درخواست معاف كردنم از خدمت سربازي گفت: «بايد زكات عمرت را از جيب خودت بپردازي! برو به مردم و نظام خدمت كن. فرداي قيامت بهخاطر جبهه من از تو نميگذرند. اين معافيتها دنيوي است. آنجا اعتباري ندارد». حجتالاسلام سيدنورالدين حسيني، تاكنون بيش از 20هيئت مذهبي راهاندازي كرده و اداره ميكند. حاج آقا حسيني هر روز به جواناني كه علاقهمند هستند درس اخلاق ميآموزد؛ كلاسهاي رايگاني كه بوي معرفت، خودشناسي و خداشناسي ميدهد.
نظر شما